عید مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
خيزيد و خُم آريد ، خماريد و خمـاريـد وز بــام فـلـك بــاده ي گـلرنگ ببـاريد گولم مزنيد اين همه با هوش مضاعف انگــور مــرا دزد نبــرده است، بياريد تا پير درخـــتــان دمد از مقبـره ي ما ما را وسط بـــــاغ كــرامــات بكـاريد از گريـــه نگيريـــد مرا تا دم محـشـر اسفنــج مرا تا دم آخـــر بــفــشــاريــد دركشف وكرامات همين است تفـاوت ما كـفــش نداريم و شما مرد ســواريد خــاكيم،نه در دست شما بلكــه كف پا ما را نـكــنـد بر سر سجـــاده شـماريد كِي راه كُنَد گم جَرَياني كه فهيـم است با خاطر آسوده به اشــكـــم بـسـپـاريـد نقاشي اين مــرز جــنـون بوم ندارد بد مــســتــي ما مــوقع معلوم نــدارد ما جمله كمانيــــم چه بسيار تويــي تو زآن شمس شعاييم چو پرگار تويي تو در محضر تو جز تو نديديم كـسي را ديــدار تويي يــار تويي غار تويي تو هرجا خبر آمد كه سري رفت ز تو رفت در معركه ها تيــغ جگـر دار تويي تو درپيش و پس لشگر تو جز توكسي نيست اين حمزه تجلي است، علمدار تويي تو گويند كه تــكــــرار نباشد به تجـــلي زهـــرا تويي و حيـــــدر كرار تويي تو نسبت به كسي دادن اين سايه روا نيست خورشيد تويي، ســايه و ديوار تويي تو حــيـدر نفسي تـــازه كند تا تو بجنگي در غــزوۀ حق تيغ جگر دارد تويي تو تو جلوۀ تامي و تمام است حضورت پنهان شده اوصاف تو از شدّت نورت در بحــر نمــك، زار زدن كــار ندارد دل جز رخ خـوب تو نـمـكــزار ندارد تو كعــبۀ ما باش كه از خشت ملوليم ((آئيــنه ي ما روي به ديــوار ندارد)) دستور بده خلقْ عــلــــي را بپــرستـند بهر تو كه رو كـردن حق كــار ندارد دربستر قتل توعلي خفت و عيان كرد اين خانه جز او خـفـتـه ي بيدار ندارد بردار از اين شانه ي ما بار گران را اين نخــل بدن غير هــوس بــار ندارد بر شانۀ خود ره بده حـيــدر بزند پاي اين كعبه جز او مــرد تــبــردار ندارد با چــشـم اشارت بگو حيدر امير است توحيـــد به افــعــال كه گــفـتار ندارد چوپان سرشب به كه خوابد ، تو كجايي شب نيمه شد و نيمه سحر گشت،نيايي؟ فوّاره ي معناست جمالي كه تو داري غــدّارۀ جانهاست جلالي كه تو داري بگـــذار كه جبريل ببالد به دو بــالش جبريل وبال است به بالي كه تو داري انديشه ي نــــازك كه نوشتند تويي تو بكر است همه فكر و خيالي كه تو داري گويند كه رنــــگي نَبُوَد رويِ سياهي خورشيد بُــوَد ظِلِّ بــلالي كه تو داري دور تو گليم است و كليم است زبانت لو رفت خداوند ز حــالي كه تو داري بگشا يقــه تا سينـــــه ي الله بـبــوسـم حايل شده پيراهن و شالي كه تو داري بت سوختي و بت زدي وبت شدي امروز درمانده ام از امر محالي كه توداري اين دشت پُر از گردن آهوي تماشاست تنهــا سر ابــروي هــلالي كه تو داري بنشين و بزن در سر فرصت سر مارا باز است چو زلف تو مجالي كه تو داري در غار،تورا يار مگو، بلكه چو بار است گوسالۀ قـوم است وبالي كه تو داري عيد است بيا پهن نما سوري و ساتي از معني توحيد و صفات و صلواتي |